خوش آمدی امشب به این ضیافت تک نفره




برای روزهایی که نیامده فالشان را گرفتم متاسفم رفیق ، من از روی کف دستت با تو سر می کنم انگار

راست می گی تو .. باید بس کنم

راستش تو داری با گذشته هام قدم می زنی

با تجربه هام سر می کنی

کنار پوزخندم به همه ی  چیزهایی که می دونم ته ش چیه

گاهی وقتا دیگه خسته ایم واسه ادامه ، فقط نقب می زنیم به عقب

رفیق

بذار تموم جسارت م رو حرومت کنم

من نیستم .. هیچ وقتم نبودم



فقط داریم خودمونُ آویزون آدما و چیزا و کارا می کنیم

که یادمون نیافته هــــــــیچ دلیلی برای اینجا موندن نداریم



یادم تو را فراموش

 



من یه نویسنده ام که نوشتن رو گذاشته کنار

این هم یه جور تموم شدنه

برای آدمی که نفس هاش رو هم از روی اپیزود می کشه



دنیـــا را خــــواب می بـــرد

و آب مــــــَرا



وقتی یه آدم واقعا به آخر رسیده

که حتی دلیلی برای خودکشی هم نداشته باشه