حتی دیگه اومدنت بهم کمک نمی کنه...

 

نفس های تو زیر بالش من داره می رسوندم به جنون

یا پشت و روی بالشم رو گم کردم و این خواب نیست و هم خوابگیه

یا بالشم دیگه تاریخ مصرفش گذشته که نمی تونه خفه ت کنه

اگه واسه خوندن من میای اینجا فقط داری خوابای منو پریشون می کنی

من و تو خیلی این بازی رو جدی گرفتیم  

من قایم نشدم ، گم شدم  

تو ام که چشماتو گذاشتی و رفتی 

حالا پیدام کن 

 

 

 

زن معشوقه اش را داخل تنور خانه پنهان کرد . کودک از گرسنگی بی تابی می کرد . شوهر در انتظار به خواب رفتن کودک بود تا با زن هم بستر شود .

کودک نخوابید . شوهر نرفت . معشوقه در تنور پخت .نانِ مخصوص با طعم انسان به اعتبار عشق در دهانِ کودک آب شد . و بستر به اعتماد عشق از زن پر شد.

غم ِ نان عشق را هم گاهی می پزد و آب می کند .

 

 

' اینجا هوس حادثه منجر به زن است '


شهری که گورستان نداشت رحم زنان یائسه میزبان جنازه هایش بود .

قحطی مفرد "زن" ، جایی که زن نشت نمی کند، جایی که زن سرایت نمی کند

همه ی یائسه های شهر حامله شدند

و دیگر هیچ زنی زاده نشد 



' من می گم زنانگی عنصری سیال ورای نوع بشر ِ '

زن یک حادثه است 

و باکره گی متهورانه ترین خیانت به هستی ِ

 

 

این گونه که من زندگی کردم  

هیچ کس خود را نکشت